قرآن كريم، در افاده تعاليم عاليه خود،طرقه مخصوص به خود را دارد.
قرآن، در بيانات شافيه و كافيه خود، روشي را اتخاذ كرده جدا از روشهاي معمولي، كه انسانها در مقام محاوره اتخاذ ميكنند .
قرآن، اصطلاحات مخصوص خود را دارد، كه بايد شناخته شود،تا دستيابي به حقايق عاليه آن ، امكان پذير گردد .
قرآن ،زبان ويژه خود را ، به كار انداخته ، ضرورت است آن زبان شناخته شود.
راه و روشي كه عقلا ، در مقام محاوره و تفهيم و تفهم مقاصد خود،پيش ميگيرند،صرفاً در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن، به كار ميرود،ولي براي رسيدن به حقايق عاليه، راهي ديگر، جدا از طريق معمولي بايد پيمود.
قواعد مقرره كلامي،كه به نام « اصول محاوره» و در علم اصول، به نام «اصول لفظيه» خوانده مي شود،براي پي بردن به مطالب رفيعه قرآن كافي نيست.
مثلاً ، با دانستن مفاهيم الفاظ و كلمات و آگاهي بر أوضاع لغوي و اجراي « اصالة الحقيقة » و « اصالة عدم القرينه» و اصل عدم اشتباه ، يا عدم هزل و شوخي و استهزاء كه به نام «أصالة الجد» خوانده ميشود، صرفاً ترجمه الفاظ و عبارات و جملهها و تراكيب كلامي آيات، به دست ميآيد.
همچنين ،با اجراي « أصالة العموم» و « أصالةالاطلاق» فقط عموم و شمول مدلول لفظي فهميده ميشود.
خلاصه ، تمامي اين اصول، ظواهر الفاظ را ثابت ميكند، و به نام « اصول لفظيه» و « اصول ظاهريه» خوانده ميشوند.
ولي هر گاه ،اشكال و ابهامي در عبارت به وجود آيد و هالهاي از ابهام،لفظ را فراگيرد ، تمامي اين اصول لفظيه از كار ميافتند و امكان ندارد با آن وسايل معمولي، گرهي از كار گشوده شود. البته عوامل ابهام، در جاي خود بيان شده است. به برخي از آن اشارت خواهد رفت. علامه طباطبائي، براي يافتن آن راه، رجوع به قرآن را ارائه داده است:
« بايد از قرآن استفسار نمود، تا معاني و مقاصد خود را آشكار سازد . زيرا قرآن كتاب مبين است [نوشتهاي آشكار] »
همو مينويسد:
« تفسير به رأي، آن است كه مفسر، بر ابزار و وسائل معمولي، كه در فهم كلام عربي به كار ميرود،بسنده كند. كلام خدا را بر كلام بشر قياس كند و همان قواعد و اصول مقرره، كه در كشف معاني و مرادات به كار ميرود و در فهم اقارير و وصايا و شهادات،استفاده ميشود،همان اصول و مقررات را در كشف مرادات قرآني نيز، به كار بندد.
بيانات قرآني، براين منوال نيست و در افاده معاني عاليه خود، بر اين اصول و مقررات، استوار نميباشد.
آري، قرآن، سر تا پا، يك سخن است و در عين پراكندگي ، در موقع نزول ـ كلام واحدي به شمار ميرود، آيات آن به يكديگر پيوند خورده است،يك واحد متشكلي را تشكيل ميدهند. همان طور كه اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد:
«القرآن يفسر بغضه بعضاً»
« ينطق بعضه ببعض ،و يشهد بعضه علي بعض[1]».
همو مينويسد::
«و المحصل ان المنهي عنه هو الاستقلال في تفسير القرآن ... بل لابد من الرجوع ـ في الاستمداد ـ الي الغير. و هذا الغير اما الكتاب نفسه او السنة . اما الرجوع الي السنة فيتنافي مع تصريح القرآن بوجوب التدبر فيه بذاته ـ افلا يتدبرون القرآن،و لوكان من عند غير الله لوجد وافيه اختلافا كثيراً ـ كما يتنافي مع السنة ايضاً الآمرة بالرجوع الي القرآن و عرض الاحاديث عليه دون ما سواه.
فلم يبق للرجوع و الاستمداد في تفسير القرآن الانفس القرآن ...[2]».
همو مينويسد :
« لكن بين هذه الظواهر انفسها امور تبين ان الاتكارء و الاعتماد علي الانس و العادة في فهم معاني الآيات،يشوش المقاصد منها و يختل به امر الفهم ، قال تعالي : «ليس كمثله شيء» و قوله :
« لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو الالطيف اخبير» و قوله:« سبحان الله عما يصفون».
فالطريقه التي يرتضيها القرآن هو تفسير القرآن بالقرآن، لا بغيره علي الاطلاق.
قال تعالي:« انا انزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء»
و حاشا القرآن ان يكون تبيانا لكل شيء و لايكون تبيانا لنفسه
قال تعالي « هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان »
« انا انزلنا اليكم نوراً مبيناً»
و كيف يكون القرآن هديً و بينةً و فرقانا و نورا مبينا للناس في جميع ما يحتاجون،و لايكفيهم في احتياجهم اليه، و هو اشد الاحتياج .
و قد قال تعالي: « والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»
واي جهاد اعظم من بذل الجهد في فهم كتابه، وأي سبيل اهدي اليه من القرآن[3]».
و قال النبي (ص) :
« فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ... و هو الدليل يدل علي خير سبيل.
قال علي(ع) :
« ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض»
در زمينه شناسايي زبان وحي ، امروزه، در جهان تحقيقاتي انجام مي شود، كه اصل طرح آن، پيش از اين ، به وسيله اهل معقول از مفسرين ما آرائه شده بود، و مسألة تأويل (ارتكاب خلاف ظاهر لفظ) سابقه بس طولاني در عالم تفسير دارد. و تفاسير اين گونه، به نام تفسير عقلي، و احياناً تفسير به رأي خوانده ميشود . چنانچه تفسير مجاهد و سپس تفسير ابي مسلم بدان معروف ميباشد.
آيه : « كونوا قردة خاسئين[4]».
را به بوزينه صفتان تفسير كردهاند.
زبان وحي، يا زبان قرآن بالخصوص ، حكايت از آن دارد كه قرآن،در افاده مقاصد خود روش بخصوصي دارد، جدا از روشهاي معمولي. و در تعبيرات خود، از اصطلاحاتي استفاده ميكند كه صرفاً از جانب خود او بايد استفسار و استيضاح گردد.
أساساً ،قرآن،مطالبي آورده كه فراتر از قالبهاي لفظي ساخته شده دست بشر ميباشد:
قرآن ،از وجودات پس پرده سخن گفته كه هرگز با موجودات اين جهان ،سنخيت ندارند . از ملك و جن و روحالقدس سخن گفته. از بهشت و دوزخ و قيامت و صراط . از عرش و كرسي و سماوات. از اموري سخن رانده كه در فهم آدمي (كه داراي معيارهاي مسانخ با اين جهان است) نگنجد .
معيارهاي سنجش، كه در اختيار آدمي است،براي موجودات مادي اين جهان ساخته شده، نميتواند با اين معيارها،ماوراء اين جهان رابسنجد.
آن جا كه مي؛ويد:
« جاعل الملائكةرسلاً اولي اجنحةمثني و ثلاث و رباع يزديد في الخلق ما يشاء[5]».
نبايد در اذهان،بالهاي پرندگان تداعي كند. شايد مقصود مراتب قدرت نيروهاي فعال ملائك باشد.
آن جا كه ميگويد:
« اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه [6]».
« يدبر الأمرمن السماء الي الارض ثم يعرج اليه [7]».
« أأمنتم من في السماء ان يخسف بكم الارض [8]».
« يخافون ربهم من فوقهم [9]».
« تعرج الملائكة و الروح اليه[10]».
« انا انزلنا اليك الكتاب بالحق [11]».
« و هذا كتاب انزلناه مبارك [12]».
« و بالحق انزلناه و بالحق نزل [13]».
نبايد از اين گونه تعابير، صعود و نزول مكاني و جهت براي خداوند فهميد . و همچنين از تعابيري مثل :
« و جاء ربك و الملك صفاً صفاً [14]».
« ان يأتيهم الله في ظلل من الغمام[15]».
« او يأتي ربك [16]».
آمد و رفت معمولي، نبايد تداعي كند.
تداعي اين گونه معاني، به جهت آن است كه ذهن آدمي با آن خو گرفته است . بايد ذهن خود را از آن تخليه كند، سپس به معاني حقيقي اين گونه تعالير والا، بنگرد.
علاوه قرآن ، نوآوريهاي فراواني دارد كه فهم بشر آن روز از درك كامل آن عاجز بود. ألفاظي كه براي استفادههاي خود، در تفهيم و تفهم به كار ميبرد، براي معاني تنك و پايين مرتبه فراهم كرده بود،نميتوانست چنان معاني والائي را ايفاء كند .
آن جا كه گفته :
« و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي[17]».
« أفرأيتم ما تتحرثون أأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون [18]».
نظير :« أفرأيتم ما تمنون أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون [19]».
چيزي جز ناچيزي نقش انسان، در فراهم شدن و تحقق يافتن افعال اختياريش ، مقصود نيست. تمام عوامل مؤثر در ايجاد چنين افعالي، هماهنگي نموده،تا خواسته انسان آن گونه كه خواسته انجام شود. امكان ادامه تأثير و تأثر عوامل طبيعي، در فراهم شدن يك فعل يا يك چيز در خارج، به ادامه افاضه دمبدم از جانب باري تعالي نياز دارد كه لاينقطع افاضه ميگردد . و طبق حكمت : باز بودن دست مكلف در انجام افعال اختياري خويش، (اذلا اختيار الامع الاختيار) ضرورت است كه اين افاضه پيوسته ادامه داشته باشد.
خلاصه : اين قبيل آيات ، ناچيزي نقش انسان را ميرساند و نبايد از باب « بنيالامير البلد » گرفت!
اينك چند نمونه مثال:
« يا ايها الذين آمنوا استجيبو الله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.
و اعلمو أن الله يحول بين المرء و قلبه.
و انه اليه تحشرون .
و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة
واعلموا ان الله شديد العقاب[20]».
دراين آيه، مؤمنان مورد خطاب قرار گرفتهاند ،تا بدرستي و راستي، دعوت خدا و رسول را اجابت كنند و از جان و دل به آن گردن بنهند.
زيرا در اين اجابت، سعادت حيات نهفته است و زندگي خويش را دريافت ميكنند. نعمت حيات (هستي و وجود) موقعي لذت بخش خواهد بود،يا به عبارت ديگر : قابل درك و احساس خواهد بود كه انسان در هالهي از تعهدات انساني و وجداني خويش قرار گرفته باشد. يعني : فرامين شريعت را كاملاً گردن نهاده باشد.
«من عمل صالحاً من ذكر أو أنثي و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم أجرهم باحسن ما كانوا يعملون [21]».
تا يان جا،معني آيه روشن است.
ولي جمله :« واعلموا ان الله يحول بين المرءو قلبه ...»
كه به عنوان تهديد مطرح شده،ابهام دارد: چگونه خدا بين انسان و قلب او حائل ميگردد؟
و نيز اين چگونه تهديدي است كه بر نافرماني مترتب ميگردد؟
خلاصه : حيلوله، در اين جاي آيه بالخصوص ،مبهم است:
مفهوماً روشن است.
ولي كيفية مبهم است.
براي رفع اين ابهام، صرفاً بايد از خود قرآن استمداد جست:
قلب، در اصطلاح قرآن: لب شيئي و حقيقت شيئي است . كه هر گاه در انسان استعمال شود، ذات و واقعيت انسان مقصود است:
« و من يؤمن بالله يهد قلبه [22]».
« قال او لم تؤمن قال بلي و لكن ليطمئن قلبي [23]».
« و طبع علي قلوبهم فهم لايفقهون [24]».
« فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم [25]».
« نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين [26]».
« الا من اتي الله بقلب سليم [27]».
پس مقصود: حائل شدن خدا،ميان انسان و حقيقت انسانيت اوست.
و مقصود از اين حيلوله: فراموش نمودن انسان، خويشتن است . نداند كه انسان است، و نداند كه در راه تكامل انسانيت قدم بر ميدارد . . آن گاه است كه راه سقوط را پيش گرفته . و اين همان «نسيان نفس» است، كه بدترين عقوبتها و پستترين بدبختيهاست . كه دچار انسان ميگردد:
« و لاتكونوا كالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون [28]».
« اولئك الذين لعنهم لله فأصمهم و اعمي ابصارهم [29]».
« و نقلب أفئدتهم و ابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة و نذرهم في طغيانهم يعمهون[30]».
جامعهاي كه خدا را فراموش كرده باشند، بالاترين عقوبتي كه دچارآن ميشوند، همان فراموشي از موضع انسانيت خويشتن ميباشند، فراموش ميكنند ك انسانند و بايد درجهت انسانيت قدم بردارند.
چنين جامعهاي ، با سرعت در سرنگوني خويش ميكوشد و در جهنمي از نيستي درحال سقوط ميباشد.
« ألا في الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين[31]».
« يستعجلونك بالعذاب، و ان جهنم لمحيطة بالكافرين[32]».
(جهنم، دوزخ اكنون كافران را فرا گرفته )
اذن ،در اصطلاح قرآني،معني خاصي دارد، كه با در نظر گرفتن نقش خدا در انجام يافتن افعال اختياري و غير اختياري، روشن ميگردد.
« و ما هم بضارين به من احد الا بإذن الله[33]».
« والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه [34]».
« و ما اصابكم يوم التقي الجمعان فبإذن الله [35]».
« اني اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيراً بإذن الله.
و أبري الاكمه و الابرص و اُحي الموتي باذن الله [36]».
« كم من فئة قليلة غلبت فئةً كثيرة بإذن الله [37]».
« فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت [38]».
« تؤتي اكلها كل حين باذن ربها [39]».
« انما النجوي من الشيطان شيئاً الآبإذن الله و علي الله فليتو كل المؤمنون [40]».
« ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمةعلي اصولها فباأن الله[41]».
ضرورت عالم هستي ايجاب ميكند تا مؤثري در به وجود آمدن هر موجودي ، جز ذات و اجب الوجود نباشد. زيرا (كل ما بالغير لابد ان ينتهي الي ما بالذات)
« لامؤثر في الوجود الا الله»
« ذلكم الله ربكم خالق كلشي [42]».
« قل الله خالق كل شيي و هو الواحد القهار [43]».
« والله خلقكم و ما تعملون [44] ».
پس هر چه،در جهان هستي، پا به عرصه وجود ميگذارد ، هستي خود را از هستي بخش لايزال دريافت ميدارد و هر اثري كه تحقق مييابد، پرتوي از نمود هستي بخش جهان ميباشد.
تمامي عوامل طبيعي و غير طبيعي جهان،در تأثير و تأثر يافتن، به ادامه افاضه از مبدأ فياض، نياز دارد.
هر عامل طبيعي، در تاثيرات خود، دمبدم به ادامه فيض نياز دارد.
اگر تيغ عالم بجنبد زجاي نبرد رگي تا نخواهد خداي
اگــــر نـــــــازي كـند آني فــــرو ريــــزنــــد قـــالبها
اين واقعيت آشكار (ادامه افاضه ) با نام (اذن ) در قرآن مطرح شده .
« و ما تشأون الان يشاء الله[45]»
« و ما تشاؤن الا اين يشاء الله رب العالمين [46]».
مشيت، در منطق قرآن، داراي مفهومي خاص، جدا از مفهوم لغوي و عرفي آن است. (مقصود: عرف عام است، در مقابل عرف خاص قرآن).
« نرفع درجات من نشاءان ربك حكيم عليم [47]».
« قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزمن تشاء و تذل من تشاء بيدك اخير انك علي كل شيء قدير[48]».
« ان هي الا فتتك تضل بها من تشاء و تهدي من [49]».
« نصييب برحمتنا من نشاء و لاتضيع نشاء المحسنين [50]».
« من كان يرديد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد[51] ».
« و لكن جعلناه نوراً نهدي به من نشاء من عبادنا[52] ».
« والله يختص برحمته من يشاء [53]».
« يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤتي الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً [54]».
« هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء [55]».
« يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و الله غفور رحيم[56]».
« بل الله يزكي من يشاء و لايظلمون فتيلا[57]».
« ذلك هدي الله يهدي به من يشاء من عباده [58]».
« انك لا تهدي من احببت و لكن الله يهدي من يشاء و هو اعلم بالمهتدين [59]».
« و ربك يخلق ما يشاء و هو اعلم بالمهتدين [60]».
« ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسع من في القبور [61]».
« يلقي الروح علي من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق [62]».
اين قبيل آيات، حاكميت اراده پروردگار را بر جهان هستي، ابراز ميدارد.ولي آيا اين اراده (مشيت) اراده مطلق است، يا همچون اراده طواغيت بي قيد و بند است،يا آن كه تحت ميزان خاصي صورت ميگيرد؟
آري اين اراده، اراده حكيم است، حكمت و مصلحت انديشي، قيد آن است، بدون حكمت صادر نميشود،بدون مصلحت انجام نميگيرد.
لذا در اولين آيه كه ياد شد، به اين جنبه اشاره شده:
« نرفع درجات من نشاء، ان ربك حكيم عليم»
اين اراده از علم و حكمت نشأت گرفته است.
آگاهي از مصلحت ،طبق موازين حكمت، منشأ اين اين اراده بوده...
پس آن گاه كه خداوند ميفرمايد: « من نشاء » يا « ما نشاء» ..
مقصود : آن كس كه حكمت ما اقتضا كند. آنچه كه حكمت ما اقتضا كند .
لذا در آيه:
« انك لا تهدي من احببت و لكن الله يهدي من يشاء ...»
« و هو اعلم بالمهتدين ...
يك مقايسه زودگذر، ميان خواسته پيغمبر و خواسته خدا انجام گرفته:
پيغمبر، از روي حس بشر دوستي، به گونه مطلق ميخواهد، همه كس را هدايت كند، مخصوصاً نزديكان و خويشاوندان و قوم و عشيره وي، كه اقرب الناس به وي هستند.
ولي خداوند، كه اعلم بالمهتدين ميباشد، مي داند: چه كساني قابل هدايتند،يعني در صراط هدايت قرار گرفتهاند و اين آمادهگي را در خود فراهم كردهاند،تا هدايت شوند.(زيرا هدايت شدن، شرائطي دارد، كه انسان بايد خود آن را فراهم سازد).
خداوند، چون بر اين جهت واقف است،عنايت خويش را شامل حال اين گروه ميسازد، موفق به هدايت گردند.
توفيق همان عنايت خاص است كه صرفاً شامل كساني ميشود،كه خود خواسته باشند و در آن راه قدم نهاده باشند.
« والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا[63]».
ولي كساني، كه برخلاف نداي فطرت و نور عقل حركت كردهاند، كساني هستند كه خداوند، آنان را هدايت نميكند، يعني قابليت و استعداد آن را ندارند.
« ان الله لا يهدي من هو كاذب كفار[64]».
هدايت، كه عنايت الهي است، شامل تمامي مخلوقات ميباشد:
« ربنا الذي اعطي كل شييء خلقه ثم هدي [65]».
آفرينش هر چيز، هدايت او را بدنبال دارد.
هدايت مراتبي دارد، از هدايت فطري شروع شده، به عنايت خاص منتهي ميگردد:
1ـ هدايت فطري: ارتكازات فطري كه در نهاد هر چيز، توأماً با آفرينش آن،صورت ميگيرد. هر چه آفريده ميشود،ذاتاً مسير خود را در طبيعت تشخيص ميدهد:
«والذي قدر فهدي [66]».
2ـ عقل و خرد: انديشه و تفكر و امكان تشخيص خير از شر، نيكيها از زشتيها، حق از باطل، نور از ظلمت، از ويژگيهاي انسان است كه خداوند، اين امانت گرانمايه را در وي به وديعت نهاده. زيرا انسان فقط شايستگي آن را داشت.
« ألم نجعل له عينين و لساناً و شفتين و هديناه النجدين[67]».
3ـ نصب دلائل و آرائه طريق، به وسيله بعث رسل و انزال شرايع .
« و جعناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل اخيرات [68]».
قال علي، عليهالسلام:
« يثيروا لهم دفائن العقول [69]».
قال الصادق عليهالسلام :
« ان لله علي الناس حجتين »
« ان الله اكمل للناس الحجج بالعقول ، و نصر النبيين بالبيان، و دلهم علي ربوبيتة بالأدلة ـ الي ان قال ـ ان لله علي الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة . و اما الباطنة فالعقول...[70]»
4ـ توفيق رباني و عنايت الهي.
كساني كه در مراحل سهگانه هدايت را ، پشت سر نهاده، از آن به خوبي گذشتهاند، اين آمادگي را در خود فراهم كردهاند.تا مشمول عنايت خاص پروردگار قرار گيرند. و معني « يعدي من يشاء » روشن گردد:
« و من يؤمن بالله يهد قلبه [71]» .
« الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه [72]».
« و يزيد الله الذين اهتدوا هدي [73]».
« و الذين اهتدوا زادهم هدي و آتاهم تقواهم [74]».
[1] «نهجالبلاغه»، صبحي صالح ، خطبه/133.
[2] « الميزان»، علامه طباطبايي،ج 3/78 ـ 79؛ ج 1/9 .
[3] « همان مدرك»، ج 1/11ـ12.
[4] « سوره بقره»، آيه 65؛ « سوره اعراف»، آيه 166 ؛ « سوره مائده»، آيه 60.
[5] «سوره فاطر»، آيه 1.
[6] «سوره فاطر»، آيه 10.
[7] « سوره سجده» آيه 5.
[8] «سوره ملك »، آيه 18.
[9] «سوره نحل»، آيه 50.
[10] «سوره معارج »، آيه4.
[11] «سوره نساء»، آيه 105.
[12] «سوره انعام »، آيه155.
[13] «سوره اسراء»، آيه105.
[14] «سوره فجر»، آيه22.
[15] «سوره بقره»، آيه 21.
[16] «سوره انعام »، آيه158.
[17] «سوره انفال »، آيه 17.
[18] «سوره واقعه »، آيه 63 و 64.
[19] «سوره واقعه »، آيه 58 و 59.
[20] «سوره انفال »، آيه24 و 25.
[21] «سوره نحل »، آيه97.
[22] «سوره تغابن »، آيه11.
[23] «سوره بقره »، آيه260.
[24] «سوره توبه »، آيه87.
[25] «سوره صف »، آيه5.
[26] «سوره شعراء »، آيه194.
[27] «سوره شعراء »، آيه89.
[28] «سوره حشر »، آيه19.
[29] «سوره محمد »، آيه23.
[30] «سوره انعام»، آيه110.
[31] «سوره توبه »، آيه 49.
[32] «سوره عنكبوت »، آيه54.
[33] «سوره بقره »، آيه102.
[34] «سوره اعراف »، آيه58.
[35] «سوره آل عمران»، آيه166.
[36] «سوره آل عمران»، آيه 49.
[37] «سوره بقره »، آيه 249.
[38] «سوره بقره »، آيه 251.
[39] «سوره ابراهيم »، آيه25.
[40] «سوره مجادله»، آيه10.
[41] «سوره حشر »، آيه 5.
[42] «سوره غافر »، آيه62.
[43] «سوره رعد »، آيه 16.
[44] «سوره صافات »، آيه96.
[45] «سوره انسان»، آيه 30.
[46] «سوره تكوير»، آيه 49 .
[47] «سوره انعام »، آيه 83.
[48] «سوره آل عمران »، آيه 26.
[49] «سوره اعراف »، آيه 155.
[50] «سوره يوسف »، آيه 56.
[51] «سوره اسراء »، آيه 18.
[52] «سوره شوري »، آيه 52.
[53] «سوره بقره »، آيه 105.
[54] «سوره بقره »، آيه 269.
[55] «سوره آل عمران »، آيه 13.
[56] «سوره آل عمران »، آيه 129.
[57] «سوره نساء »، آيه 49.
[58] «سوره انعام »، آيه 88.
[59] «سوره قصص»، آيه 56.
[60] «سوره قصص »، آيه 68.
[61] «سوره فاطر »، آيه 22.
[62] «سوره غافر »، آيه 15.
[63] «سوره عنكبوت »، آيه 69.
[64] «سوره سوره زمر »، آيه 3.
[65] «سوره اعلي »، آيه 3.
[66] «سوره احزاب »، آيه 72.
[67] «سوره بلد »، آيه 10.
[68] «سوره انبياء »، آيه 73.
[69] « نهج البلاغه »، خطبه 1.
[70] « اصول كافي»، ثقة الاسلام كليني، ج 1/13ـ16.
[71] «سوره تغابن »، آيه 11.
[72] «سوره زمر »، آيه18.
[73] «سوره مريم »، آيه 76.
[74] «سوره محمد »، آيه 17.